وطن من افغانستان
بدون شرح
|
||||
سلام. به وبلاگ ما خوش اومدید. امیدوارم ساعات خوشی رو در این وبلاگ داشته باشید. روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد. پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..' دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم! مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش! -----------------------------------
ادامه مطلب... مهاجر چیست؟
و من مصراع شعر سادهاش را ساختم تک بیت: رازق فانی رازق فانی شاعر و نویسنده معاصر افغان است که در سال ۱۳۸۶ درگذشت. ادامه مطلب... میلاد فرخنده و باسعادت اسوه تمام عیار مکارم وقله رفیع فضائل, صدیقه کبری, حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز را به همه مادران تبریک و تهنیت میگوییم.
ادامه مطلب... زهرا کسی ست که بیت محقرش برتر بود از بهشت و تمامی گوهرش او را خدا برای خودش آفریده بود تا این که هر سحر بنشیند برابرش مادر.... ما هرچه میکشیم از بخش دوم است او هر چه میکشد از بخش اول است
قال علی (علیه السلام): مَنْ اَحَبّنا اَحَبَّ شیعَتَنا. اهل بیت،ص638 هر که ما را دوست بدارد، شیعیان ما را هم دوست خواهد داشت. عَلَیْکُمْ بِحُبِّ آلِ نَبِیِّکُمْ. تصنیف/2041 خاندان پیامبرتان را دوست بدارید. حُبُّنا رِضَی الرَّبِّ.- تحف،ص115 دوستی و محبت ما باعث خوشنودی پروردگار است. قالَ محمد رسول اللّه(صَلَّی اللّهُ عَلَیه وَ آله وَ سَلَّم): مَنْ ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ ماتَ شهیداً. العمده،ص54 هر کس با دوستی خاندان محمّد بمیرد، شهید مرده است. أَکْثَرُکُمْ نُوراً یَوْمَ الْقیامَةِ أکْثَرُکُم حُبّاً لِآلِ مُحَمَّد. شواهدالتنزیل،ج2،ص310 نورانی ترین شما در روز قیامت کسی است که خاندان پیامبر را بیشتر دوست بدارد. أثْبَتُکُمْ قَدَماً عَلَی الصِّراطِ أشَدُّکُمْ حُبّاً لِأَهْلِ بَیْتي. بحار،ج8،ص69 استوار ترین شما بر پل صراط کسی است که خاندان من را بیشتر دوست بدارد. اگه حدیث در مورد موضوعی خواستید حتما نظر بدید و بگید تا براتون بگم....
حاج آقا و دختر شیطون(( بخونید بخندید)) یک روز در یکی از خیابان های بالا شهر ؛ پیاده راه می رفتم ؛ سرم به کار خودم بود و داشتم به یک موضوع کاری فکر می کردم که دیدم یک صدای دخترانه دارد صدایم می زند حاجاقا حاجاقا ! چرتم پاره شد و سری برگرداندم و دیدم دختری زیبا با تیپّی آنچنانی همراه دوستانش که کپی برابر اصل بودند ؛ تمام نگاه پرسش گرش را به چشمانم میریزد ؛ آب دهانم را از ترس و استرس و تعجّب ؛ قورت دادم و زیر لب گفتم ؛ بله ؛ بفرمایین ؟!! پرسید حاجاقا میتونم یه سوال خصوصی ازتون بپرسم ؛ نالیدم بله ؛ بفرمایین ! با شیطنتی که در نگاهش موج میزد پرسید ؛ ببخشید حاجاقا ؛ شما شب ها وقتی میخواین بخوابین این همه ریش رو زیر پتو میذارین یا روی پتو ؟! که صدای انفجار قهقهه ی دوستانش پیاده رو را لرزاند و در عرض چند ثانیه دور شدند ؛ نگاه همه به من جلب شده بود و من که هنوز گیج بودم ؛ تنها کاری که کردم این بود که یک تاکسی دربست گرفتم و به منزل رفتم ! بعد از دقایقی همه چیز یادم رفته بود ؛ ولی مشکل بزرگ وقتی شروع شد که پاسی از شب گذشته بود و موقع خواب شده بود ؛ روی تخت دراز کشیدم و تا آمدم پتو را روی خودم بکشم ؛ انگار در ذهنم یکی چندین بار پشت سر هم زمزمه کرد که ببخشید حاجاقا ؛ شما شب ها وقتی میخواین بخوابین این همه ریش رو زیر پتو میذارین یا روی پتو ؟! آمدم فکرم را منحرف کنم ؛ امّا دیگر کار از کار گذشته بود ؛ پتو را که روی ریش هایم می کشیدم احساس می کردم ریش هایم دارد از ریشه کنده می شود و وقتی که ریش هایم را روی پتو میگذاشتم احساس می کردم دارم خفه می شوم ! چشمت روز بد نبیند ؛ نزدیک به یک ماه شبها نمی توانسیتم درست بخوابم ؛ فقط درگیر این بود که پوزه ی این دختر را به خاک بمالم ؛ ولی نمی توانستم نه پتو را زیر بگذارم نه رو ؛ مانده بودم این همه سال ؛ وقتی که میخواستم بخوابم پتو را کجایم میگذاشتم !!! هیچ کس نتوانسته بود در طول زندگی ام مرا قدر آن دختر اذیت کند !
تقسیم شادی ها در بیمارستانی، دو مرد در یک اتاق بستری بودند. مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود. اما دومی باید طاق باز میخوابید و اجازه نشستن نداشت. آن دو ساعت ها در مورد همسر، خانواده هایشان، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت میکردند. بعد از ظهر ها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره میکردو هر آنچه را که میدید برای دیگری توصیف میکرد. در آن حال بیمار دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم میکرد. او با این کار جان تازه ای میگرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی میگرفت. در یک بعد از ظهر گرم، مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد. با وجود این که مرد دوم صدایی نمی شنید، با بستن چشم هایش تمام صحنه را آنگونه که هم اتاقیش وصف میکرد پیش رو مجسم می نمود. روز ها و هفته ها به همین صورت سپری شد. یک روز صبح وقتی پرستار به اتاق آمد، با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با آرامش به خواب ابدی فرورفته بود روبرو شد. پس از ان که جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند مرد دوم در خواست کرد که تخت او را به کنار پنجره منتقل کنند. به محض این که کنار پنجره قرار گرفت با شوق فراوان به بیرمن نگاه کرد، اما.....تنها چیزی که دید دیوار بلند و سیمانی بود. با تعجب به پرستار گفت: جلوی این پنجره که دیواره!!!!!! چرا او منظره بیرون را آن قدر زیبا وصف میکرد؟ پرستار گفت: او که نابینا بود، او حتی نمی توانست این دیوار سیمانی بلند را ببیند. شاید فقط خواسته تو را به زندگی امیدوار کند. بالاترین لذت در زندگی اینست که علیرغم مشکلات خودتان، سعی کنید دیگران را شاد کنید......شادی اگر تقسیم شود دو برابر میشود....اگر میخواهید خود را ثروتمند احساس کنید، کافیست تمام نعمتهایتان را که با پول نمی توان خرید، بشمارید. زمان حال یک هدیه است، پس قدر این هدیه را بدانید. انسان ها سخنان شما را فراموش میکنند. انسانها عمل شما را فراموش میکنند. اما آنها هیچگاه فراموش نمیکنند که شما چه احساسی را برایشان به وجود آورده اید. به یاد داشته باشید زندگی شمارش نفس های ما نیست، بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس ها را می سازند.
چست وچابک ، شادوخندان –گردش یک روزشیرین ببرم ازیادهیاهوی کلاس بین دوستان بزنم لاف زیاد خنده ی ماکرکندگوش فلک دختران چقدرمی خندند ومن درآن میان سخنگوی تمام . ناگهان…! ناگهان - آهای تو؟! توکه اون وسط نشسته ای وبیشترازهمه فک میزنی ! بیا اینجا ببینم ! - سلام . بله سرکار،امری داشتین؟! - خفه شوافغانی برای من لفظ قلم حرف نزن! - !!!…مشکلی پیش اومده سرکار؟ - کارت داری که اینجوری میگی میخندی؟ - کارت شناسایی ؟! نه ندارم ولی پاسپورت دارم - پاسپورت ! بده ببینم - چشم (جیب شلوار..جیب پیراهن..جیب چپ..جیب راست..ای وای جیب کت… - شرمنده سرکار همراهم نیست. - چی! همراهت نیست ؟ بگردینش ! - چیکارمی کنین؟ - خفه شو - قربان چیزی نداره - راه بیوفت - کجا؟ - مهمونی ! - این چیه ؟ چرادستمو میبندین ؟ - گفتم خفه شو حرف نزن پیش چشمان خلایق- صدای شکستن روحی به وضوح شنیده شد. آه پدر ، مادر ; کی مقصر است ؟
یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوائی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلی با هم دیگر بازی کنیم؟ مهندس که می خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خود کشید. برنامه نویس دوباره گفت: بازی سرگرم کننده ای است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمی دانستید 5 دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می کنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من 5 دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشم هایش را روی هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار برنامه نویس پیشنهاد دیگری داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید 5 دلار بدهید ولی اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه نویس بازی کند. برنامه نویس نخستین سوال را مطرح کرد: فاصله زمین تا ماه چقدر است؟ مهندس بدون این که کلمه ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برنامه نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: آن چیست که وقتی از تپه بالا میرود 3 پا دارد و وقتی پایین می آید 4 پا ؟ برنامه نویس نگاه تعجب آمیزی کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخوری پیدا نکرد. سپس برای تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو نفر هم گپ((chat زد ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند. بالاخره بعد از سه ساعت مهندس را از خواب بیدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه 50 دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه نویس بعد از کمی مکث او را تکان داد و گفت: خوب، جواب سوالت چه بود؟ مهندس دوباره بدون اینکه کلمه ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به برناه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید....
مینماییم.
احادیثی از رسول خدا راجع به حضرت فاطمه(س): قالَ رسول اللٌه(ص): فاطِمَةُ بَضْعةٌ مِنّی. بحار،ج43،ص23 فاطمه، پاره تن من است. اِنَّ اللّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ و یَرضیٰ لِرِضٰاهٰا. بحار،ج43،ص320 بی گمان خداوند با خشم فاطمه به خشم می آید و با خشنودی او خشنود میشود. فاطِمَةُ أعَزُّ النّاسِ عَلَیَّ. بشارةالمصطفی،ص70 فاطمه عزیز ترین مردم نزد من است. لَوْ لَمْ یُخْلَقْ عَلِیٌّ لَمْ یَکُنْ لِفاطِمَةُ کُفْوٌ. میزان الحکمة،ح14022 اگر علی آفریده نمی شد، فاطمه همتایی نمی داشت .
ولایت پکتیا ولسوالیهای احمدآباد احمدآباد، جاجی، جانیخیل، چاوک، چَمکَنی، دَند پَتان، زَدران (پشتو: ځدران)، زُرمت، سیدکَرَم، شَواک، علیخیل، گرده ثیری، گردیز، لجه احمدخیل، لجه منگل، میرزکه ولایت اُرُزگان ولسوالیهای اُرُزگان ترینکوت، چوره، خاصارزگان، دهراوود، شهید حساس، گیزاب ولایت بادغیس ولسوالیهای بادغیس آبکَمَری، جَوَند، غورماچ، قادِس، قلعهٔ نو، بالامُرغاب، مُقُر ادامه مطلب... نوروز یکی از کهنترین جشنهای به جا مانده از دوران باستان است. زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است. نوروز در افغانستان نیز همچون ایران آغاز سال نو محسوب میشود. این جشن طبق سنتها برای مدت دو هفته برگزار میشود و مردم از چند روز قبل (حداقل قبل از چهارشنبه سوری) برای آغاز این جشن آماده میشوند. جشنهای نوروزی در افغانستان عبارتند از: جشن گل سرخ: جشن گل سرخ (میله گل سرخ) یک جشن خاص است که در مزار شریف در ۴۰ روز اول سال و به مناسبت روییدن گلهای سرخ اجرا میشود و در طول این ۴۰ روز مردم از همه جا برای حضور در این جشن به مزار شریف میآیند. این مراسم به طور همزمان با مراسم جهنده علی (یا ژنده علی) انجام میشود. این مراسم با برافراشتن یک علم (که ترکیب رنگ آن به درفش کاویانی شباهت دارد و به آن ژنده سخی میگویند) در حرم منسوب به امام علی و در اولین روز سال اجرا میشود. جشن گل سرخ برای چهل روز در دشتهای لاله و حرم ادامه مییابد. جشن دهقان: یکی دیگر از جشنهای نوروزی در افغانستان «جشن دهقان» است که در روز اول سال اجرا میشود کشاورزان به شهرها میآیند و تولیدات خود را به نمایش میگذارند. در سالهای اخیر این مراسم تنها در کابل و برخی شهرهای بزرگ اجرا میشود و حتی شخصیتهای بلند پایه حکومتی نیز در تماشای آن شرکت دارند. سَمَنَک: زنها در طول شب یک مراسم خاص برای سَمَنَک (سمنو) میگیرند و از اواخر عصر تا صبح روز بعد مشغول پختن آن هستند و شعری به این مضمون را تکرار میکنند: «سمنک در جوش، ما کفچه زنیم، دیگران در خواب، ما دفچه زنیم!» هفت میوه: در افغانستان به جای هفت سین مردم به آماده کردن هفت میوه میپردازند. هفت میوه چیزی شبیه به سالاد میوه است که از هفت نوع میوه خشک مختلف تشکیل شده. این هفت میوه عبارتند از: کشمش، سنجد، پسته، فندق، قیسی (زردآلوی خشک) و چهارمغز (گردو) یا آلو. سیزده بدر: مردم هرات علاوه بر چهارشنبه اول سال در روز سیزده فروردین نیز به گردش در طبیعت میپردازند |
قالب های نازترین جوک و اس ام اس زیباترین سایت ایرانی جدید ترین سایت عکس نازترین عکسهای ایرانی بهترین سرویس وبلاگ دهی وبلاگ دهی LoxBlog.Com |